سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مانی و مهراد

مرگ گاهی ریحان می چیند

مرگ گاهی ریحان می چیند امروز در گرمای بیرحم و سوزناک هوا هق هق کنان او را بدرقه کردند.روز تلخی بود انگار همه غصه های عالم دست به دست گرما داده بودند تا دل خواهرانش  را چنگ بزنند.چهره ها مبهوت و غمگین ،خیلی ها رفتنش را باور نکرده بودند،مینو بی خبر در گوانگجو ،شکرانه و نوشین با کلیه اقوام و حمیده خاله و حاج مهدی در طالقان ،فرشته بی خبر در منزلش در چالوس ،باقر هم طالقان تنها نعیم در چالوس،  اورا (تلفنی )عابری که از صحنه تصادف گذر میکرد خبردار واوهم تلفنی فریبرز که درتنکابن منزل مابودرامطلع کرد سپس بافریبرز و فرزانه به سمت ساری ساعت 5 راه افتادیم تازه خدیجه و شبنم در کلاردشت بودن که در نوشهر برای رفتن به ساری به هم ملحق شدیم ساعت 9یا 10 شب به ساری جلوی بیمارستان رسیدیم فرید برروی تختی دراز کشیده و آرام آرام مشغول گریه بی خبر از درد پا در فراغ مادر بودولباسهایش راجهت رفتن به اتاق عمل درحال عوض کردن بودندازبیمارستان خارج شده به سمت پزشک قانونی ساری رفتیم تازه آمبولانس به جلو در پزشکی قانونی رسید آقا عطا با فرناز در عقب در کنار فریبا نشسته بودن آیا میشد فهمید واقعا کسی که دیگر تحرکی نداشت وبه خواب همیشگی رفته بود فریبایه .خیلی دردناک بود لحظه جدائی فرناز از مادر دلبندش .فرناز سوزناک از پزشک قانونی التماس میکرد که اگه شده بیاد توی خیابون یه بار دیگه معاینه اش کنه شاید نفسی بکشه ولی چه خیالی.عطا باشلوار گرم کن بود .در عقب آمبولانس وسایل فریبا روگرفتم و دائم موبایلش زنگ می خورد و یکعدد لب تاپ و مقداری لباس و لوازم ،که پشت ماشین سانتافه نعیم گذاشتیم و پس از آن دوباره سر آمبولانس رفتم که شبنم و فرناز باسوز دل در حال وداع بودن .با اقا فریبرز جنازه رو به داخل سردخونه بردیم جنازه ای که انگار تازه به خواب رفته.درون سردخونه یک جنازه کارگری هم بود جوانی که پر از خاک بود احتمال دادیم که شاید از جائی افتاده است.وچون گواهی فوت صادر نشد وپزشک قانونی دستور کالبد شکافی رو صادر کردباید شب را منتظر میموندیم تاصبح فردا .روز بعد پس از کالبد شکافی به سمت چالوس  حرکت کنند.ساعت 12 یا 1 بود که به چالوس برگشتیم نزدیکهای ظهر ماشنها با امبولانس در یکی از روزهای ماه رمضان به یوسف رضا رسید فضای سنگینی حاکم بود خواهران بدون مینو وغافلگیرشده، فرزانه بغض کرده دستانش را به ماشینی تکیه داده بود ،باقر  در میان جمعیت اشک هایش را پاک می کرد ، کتایون هنوز قهقهه فریبا را در گوشش حس می کرد و هق هق کنان پیکر بی جان فریبا را نظاره می کرد، کمی دورتر عطا  اشک آلود با همسر ش همدردی میکرد،
غم سنگین است . انگار روزهای تلخ  تمامی ندارد منزلگاه زارعی سراسر غم و غصه است.
ولی او رفت،  در میان هق هق دوستان در ساری درجائیکه به آن وابستگی نداشت در پیچ و خم جاده با دوستان وداع کرد تا در گرمای سخت تابستان راهی قطعه ازقبل خریداری شده در یوسف رضاشود.  خنده های همیشگی اش را دوستان و نزدیکان و اقوامش هرگز فراموش نخواهند کرد.
افسوس افسوس که او هم رفت …قلم را یارای نوشتن نیست، گریزی نیست باید رفتنش را باور کنیم……براستی .مرگ گاهی ریحان می چیند .


ارسال شده در توسط مجید لطفی کرامتی


گابریل
گارسی
ا مارکز»



نویسنده‌ی
معاصر، بعد از اعلان رسمی و تأیید سرطانش و شنیدن






بیماری‌اش، این
متن را به‌عنوان وداع نوشته است. او با رمان اعجاب‌انگیزش به‌نام «صدسال
تنهایی» که 5سال نوشتن آن به‌طول انجامید، ‌برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ادبیات
1982 در «استکهلم» است‌. از دیگر کتاب‌های او می‌توان به «عشق سال‌های
وبا»‌، «ساعت شوم»‌، «کسی به سرهنگ نامه نمی‌نویسد» و یا «ژنرال در مخمصه»
اشاره کرد:



- خداوندا! اگر
تکه‌ای زندگی می‌داشتم‌‌، نمی‌گذاشتم حتی یک‌روز از آن سپری شود بی‌آن‌که
به مردمانی که دوست‌شان دارم‌? نگویم که عاشق‌تان هستم و به همه‌ی مردان و
زنان می‌باوراندم که قلبم در اسارت یا سیطره‌ی محبت آنان است.



- اگر خداوند،
فقط و فقط تکه‌ای زندگی در دستان من می‌گذارد‌? در سایه‌سار عشق می‌آرمیدم.
به انسان‌ها نشان می‌دادم در اشتباه‌اند که گمان کنند وقتی پیر شدند، دیگر
نمی‌توانند عاشق باشند.



- آه خدایا!
آنان نمی‌دانند زمانی پیر خواهند شد که دیگر نتوانند عاشق شوند.



- به هر کودکی،
دو بال هدیه می‌دادم‌، رهای‌شان می‌کردم تا خود، بال‌گشودن و پرواز را
بیاموزند.



- به پیران
می‌آموزاندم که مرگ نه با سالخوردگی، که با نسیان از راه می‌رسد.



- آه انسان‌ها،
از شما چه بسیار چیزها که آموخته‌ام.



- من یاد
گرفته‌ام که همه می‌خواهند در قله‌ی کوه زندگی کنند، بی‌آن‌که به خوشبختیِ
آرمیده در کف دست خود، نگاهی انداخته باشند.



- چه نیک
آموخته‌ام که وقتی نوزاد برای نخستین‌بار مشت کوچکش را به دور انگشت زمخت
پدر می‌فشارد? او را برای همیشه به دام خود انداخته است.



- دریافته‌ام که
یک انسان، تنها زمانی حق دارد به انسانی دیگر از بالا به پایین چشم بدوزد
که ناگزیر است او را یاری رساند تا روی پای خود بایستد.



- کمتر
می‌خوابیدم و دیوانه‌وار رؤیا می‌دیدم چراکه می‌دانستم هر دقیقه‌ای که
چشم‌های‌مان را برهم می‌گذاریم، ‌شصت‌ثانیه نور را از دست می‌دهیم. شصت
ثانیه روشنایی.



- هنگامی که
دیگران می‌ایستادند، من قدم برمی‌داشتم و هنگامی که دیگران می‌خوابیدند،
بیدار می‌ماندم.



- هنگامی که
دیگران لب به سخن می‌گشودند? گوش فرامی‌دادم و بعد هم از خوردن یک بستنی
شکلاتی چه لذتی که نمی‌بردم.



- اگر خداوند،
ذره‌ای زندگی به من عطا می‌کرد? جامه‌ای ساده به تن می‌کردم.



- نخست به
خورشید خیره می‌شدم و کالبدم و سپس روحم را ... می‌ساختم.



- خداوندا! اگر
دل در سینه‌ام هم‌چنان می‌تپید، تمامی تنفرم را بر تکه‌یخی می‌نگاشتم و سپس
طلوع خورشیدت را انتظار می‌کشیدم.



- با اشک‌هایم،
گل‌های سرخ را آبیاری می‌کردم تا زخم خارهای‌شان و بوسه‌ی گلبرگ‌ها‌ی‌شان
در اعماق جانم ریشه زند.



- من از شما بسی
چیزها آموخته‌ام و اما چه حاصل که وقتی این‌ها را در چمدانم می‌گذارم که
در بستر مرگ خواهم بود.

 


_________________
صدای من قلم من است

ارسال شده در توسط مجید لطفی کرامتی

Mamma

مادر
You gave life to me

تو به من زندگی دادی
Turned a baby into a lady
ومن رابه یک خانم تبدیل کردی
And mamma

و مادر
All you had to offer

وتمام آنچه که تو باید می دادی
Was the promise of a lifetime of love
قول یک عشق همیشگی بود
Now I know

و اکنون من می دانم
There is no other
Love like a mothers love for her child
هیچ عشقی جای عشق مادر رابرای بچه اش نمی گیرد
And I know

و میدانم
A love so complete

با عشقی چنین کامل
Someday must leave
Must say goodbye
روزی باید خداحافظی کرد
Goodbyes the saddest word Ill ever hear

خداحافظی غم انگیزترین حرفی که من خواهم شنید
Goodbyes the last time I will hold you near

خداحافظی  آخرین باری که در آغوشم بگیری
Someday youll say that word and I will cry

روزی تو آن را خواهی گفت و من گریه خواهم کرد
Itll break my heart to hear you say goodbye
قلبم خواهد شکست از شنیدن خداحافظی تو
Mamma
You gave love to me
Turned a young one into a woman
مادر

تو من عشق دادی

و من را به زنی کامل تبدیل کردی
And mamma
All I ever needed
Was a guarantee of you loving me
ومادر

تمام آنچه نیاز داشتم

عشق تو آن را تضمین کرد
Cause I know
There is no other
Love like a mothers love for her child
به خاطر همین

هیچ عشقی جای عشق مادر رابرای بچه اش نمی گیرد
And it hurts so
That something so strong
Someday will be gone, must say goodbye
و چقدر دردناک است

که ببینی چنین چیز قوی

روزی باید برود و خداحافظی کند
هیچ عشقی جای عشق مادر رابرای بچه اش نمی گیردBut the love you give will always live

عشقی که تو به من دادی همیشه زنده است
Youll always be there every time I fall

تو همیشه حاظربودی موقعی که به زمین می خوردم
You are to me the greatest love of all

تو برای من بزرگترین عشقی
You take my weakness and you make me strong

تو ضعف های مرا گرفتی و مرا قوی ساختی
And I will always love you till forever comes
و من تو را برای همیشه و تا ابد دوست خواهم داشت
And when you need me

واگر وقتی تو به من نیاز داشتی
Ill be there for you all the way

من همه جوره در خدمت تو خواهم بود
Ill be there your whole life through

من همیشه در خدمت تو خواهم بود
Ill be there this I promise you, mamma

به تو قول می دهم مادر
Ill your beacon through the darkest nights

فانوس تو خواهم بود در تاریک ترین شب ها
Ill be the wings that guide your broken flight

بال های تو واهم بود در مواقع سختی
Ill be your shelter through the raging storm

ودر طوفانهای زندگی پناه توخواهم بود
And I will love you till forever comes
و برای همیشه دوستت خواهم داشت 
Goodbyes the saddest word Ill ever hear

خداحافظی غم انگیزترین حرفی که من خواهم شنید
Goodbyes the last time I will hold you near

خداحافظی  آخرین باری که در آغوشم بگیری
Someday youll say that word and I will cry

روزی تو آن را خواهی گفت و من گریه خواهم کرد
Itll break my heart to hear you say goodbye
قلبم خواهد شکست از شنیدن خداحافظی تو


Till we meet again...

تا ما دوباره یکدیگر را ملاقات کنیم
Until then...

تا آن موقع
Goodbye
خداحافظ


ارسال شده در توسط مجید لطفی کرامتی

همیشه ان کســـی برنده است کـه دل دارد
نه ان کســــی که دل داده است !

دور باش اما نزدیک،

من از نزدیک بودن های دور میترسم.

هرگز این چهار چیز را در زندگیت نشکن:

 برگ در هنگام زوال می افتد میوه در هنگام کمال می افتدبنگر که چگونه می افتی چون برگی زرد و یا سیبی سرخ

خدایا..  تقدیر عزیزم را زیبا بنویس تا جزیاد  لبخند از او نباشد..

به همین سادگی رفتی ? بی خداحافظ عزیزم ...

به همین سادگی کم شد ? عمر گل بی تو تو دستم ...

 

 

گله از تو نیست میدونم ? خودم اینو از تو خواستم !

به جون ستاره هامون ? تو عزیزتر از چشامی ...

هر جا هستی خوب و خوش باش ? تا ابد بغض صدامی !

اعتماد ، قول ، رابطه و قلب

زیرا وقتی این ها می شکنند صدا ندارند !

ولی درد بسیاری دارند


ارسال شده در توسط مجید لطفی کرامتی

**یافتن دوست خوب همیشه سخت است و ترک کردن همین دوستان ناب سخت تر،اما فراموش کردن آنها غیرممکن.

**سخت ترین چالش دوستی این است که ببینید کسی را که دوستش دارید ،شخص دیگری را دوست دارد.

**عشق با یک لبخند ساده آغاز می شود.و با قطرات سرد اشک پایان می پذیرد،اما به یاد داشته باش برای کسی که برایت نمی گرید،گریه نکن.

**دوستی مثل یک گل میخک چهارپر است که به ندرت یافت می شود،اما کسی که او را یافت،بسیار خوش شانس و خوشبخت خواهد بود.

**هیچگاه اجازه ندهید که گذشته شمارا به عقب باز گرداند چون زندگی کوتاه است و اگر شما هوشیار نباشید،ناگهان در می یابید که عمر به پایان خود رسیده است.

**اگر شما فکر می کنید که زندگی "هیچ" است بهتر است دوباره فکر کنید و شاید بتوانید زندگی خودرا از طریق شخصی که دوستش دارید،باز تعریف کنید. 

**بدانید که دوستی درست و منطقی هیچگاه پایان نمی پذیرد و دوستان برای همیشه دوست خواهند بود.

**برخی اوقات شما می ترسید که به دوردستها خیره شوید،دراین موقع است که می توانید گردن خودرا به طرفین بچرخانید و دوست خودرا ببینید و اورا درنگاه به آینده خود شریک کنید.

**دوستان خوب مثل ستارگان هستند اگرچه شما نمی توانید هر روز آنها راببیند،اما می دانید که وجود دارند.

**می دانستید که یگانه کسی که می تواند جلو گریستن شمارا بگیرد همان کسی است که گریه شمارا در آورده است.

**هیچوقت اخم نکنید چون نمی دانید که شاید لبخند شما موجب شود،بهترین دوست زندگی تان را بیابید. 


ارسال شده در توسط مجید لطفی کرامتی